پیام اوز/هادی صدیقی: یکصدوپنج سال پیش در سال ۱۲۹۱ خورشیدی محمدرفیع، نخستین پسر حاج محمدشریف بازرگان معروف به حاج محمدشریف مِشکال (مشکال به معنای میرشکار) در اوز دیده به جهان گشود. حاج محمدشریف همزمان با تولد پسرش، نخلی شاهانی که یکی از مرغوبترین نخلهاست، در حیاط خانه کاشت.
این نخل سالیان دراز با نگهداری اهل خانه رشد کرد و همانگونه که نخل نماد بخشندگی است به اهل خانه خرما بخشید و سر به آسمان سایید. این نخل چنان سر برافراشت که از تمامی ساختمانها و بناهای اطرافش نیز فراتر رفت و از هر سو قامت بلندش نمایان شد، بهگونهای که سالها بهعنوان بلندترین نخل شهر اوز شناخته میشد. هرچه قامتش بلندتر میشد، قدش خمیدهتر نیز میگشت و با هر باد و طوفان چنان خم میشد که گویی همیندَم از کمر به دو نیم خواهد شد و فرو خواهد افتاد؛ ولیکن باز تن راست میکرد و مقاوم سر برمیافراشت و با آنکه سالها دیگر بهخاطر قامت بلندش و خطری که تهدید میکرد، کسی برایش گردهافشانی نکرده بود و بهاصطلاح محلی بدان هوبار نداده بود، خودبهخود هوبار میگرفت و ثمر میداد و با هر باد، بخشی از ثمرش را بین همسایگان قسمت میکرد، تا اینکه نیمشب دوم امرداد هزاروسیصدونودوشش تابِ بار سنگین خود را نیاورد و در یکصدوپنجسالگی از میانه شکست و در حیاط خانه فروافتاد.
این نخل که بیش از یک قرن سخاوت خود را نشان داده بود، با شکستنش در نیمشب و صاف فروافتادنش، باز سخاوت خویش را نشان داد و هیچ آسیبی به ساختمان و ساکنانش نرساند. او همانگونه که بیدردسر رشد میکرد و سر به آسمان میسایید، از کمر شکست و عمرش به پایان رسید.
با افتادنش بسیار غمین شدم و اندوه خانوادۀ مادریام را نیز دیدم؛ چراکه مرحوم محمدرفیع، پدربزرگ مادریِ مادرم بود و ما سالها از آن نخل خاطره داشتیم و خود در فصول مختلف سال از آن عکسبرداری کرده بودم و تا اوز بودم یکی از سوژههای همیشگی عکاسیام بود. یکی از بهترین و خاطرهانگیزترین عکسهایم نیز عکسی است که هنگام طلوع خورشیدِ یک روز ابری از روزهای سال هشتادوچهار از آن گرفته بودم و بعدها در مجلۀ «سرزمین من» نیز به چاپ رسید. آن عکس را با نخستین دوربینم که یک دوربین دیجیتالی کامپکت کانن چهارمگاپیکسلی بود گرفته بودم. آن عکس در نشریات محلی و سایتها و فضای مجازی بارها بازنشر شد و در جنوب ایران بسیار دیده شد.
برخی از اعضای خانواده میگفتند مرگ این نخل همانند رفتن عزیزی از اعضای فامیل آنها را غمگین کرده است. خالۀ مادرم تعریف میکرد هنگام کودکی و بازی با برادرش در حدود پنج دهه قبل، هنگامیکه بادهای سهمگین وزیدن میگرفته است با برادرش در گوشهای پنهانی نخل را نظاره میکردهاند و هر لحظه انتظار داشتند این درخت فروافتد ولیکن باز شاهد قد علم کردن این درخت بودهاند. دوستی برایم نوشت: با افتادن این نخل بسیار غمگین شدم چراکه پای آن نخل به دنیا آمده بودم! مرحوم گلمحمد دهقان یکی از آخرین کسانی بود که به روش سنتی از این نخل بالا میرفت و به آن رسیدگی میکرد و هر بار با بالا رفتن از آن، چشمانش برق خاصی میزد که گویی فتح آن را همسنگِ فتح بلندترین قلهها میداند. هرکسی بهنوعی با این نخل ارتباط برقرار کرده بود.
خبر فروافتادن نخل به گزارش داییام مهران محمودی، همراه اطلاعات مختصری که از خانوادۀ مرحوم حاج محمدشریف بازرگان در پاسخ به پرسش یکی از دوستان در گروه واتساپی موزۀ مردمشناسی اوز داده بودم، توسط آقای ابراهیم احمدی بر روی خروجی سایت «اوز امروز» قرار گرفت و تنها در کمتر از بیستوچهار ساعت بیش از ۱۳۰۰ بازدیدکننده آن را خواندند و بین اخبار شهر اوز به پربینندهترین خبر تبدیل کردند. حال آنکه بهطور معمول حتی اخبار پربازدید، پس از چهار یا پنج روز و یا کمی بیشتر به رکورد بازدید بالای هزار بازدید میرسند، و بسیاری از اخبار مهم نیز هستند که بسیار کمتر دیده میشوند و تعداد بازدید از آنها شاید به پانصد نیز نرسد که با مراجعه به سایت اوز امروز میتوان آن را بررسی کرد.
دلیل پربازدید شدن این خبر علاوه بر داشتنِ چندین ارزش خبری همانند بلندترین و مسنترین نخل، خاطرات مشترک و شناخته شدن آن بین مردم بود. بسیاری از مردم این نخل را میشناختند و آن را دیده و از قامت بلندش تعجب کرده بودند. بسیاری نیز همواره کنجکاو بودند سرنوشت این نخل را بدانند. بسیاری میخواستند ارتفاع واقعی آن را بدانند ولیکن بهخاطر محل قرارگیری نخل از یکسو و قوسی که در کمر نخل وجود داشت هیچگاه ارتفاع واقعی آن سنجیده نشد و همواره عدهای با حدس و گمان و مقایسه با ساختمانهای اطراف عددی را عنوان میکردند.
پربازدید شدن این خبر از سوی دیگر این موضوع را نشان میدهد که مردم با گیاهان پیرامونشان پیوند عاطفی نیز برقرار میکنند و سرنوشت درختی که سالیان درازی در همسایگی آنها رشد و نمو کرده است، برایشان اهمیت دارد. گاهی یک درخت، به نمادی از یک منطقه، یک شهر و یا یک محله تبدیل میشود. مرحوم احمد آهنگ که عمری دراز داشت، همواره میگفت: «من و این درخت و مرحوم محمدرفیع همسنوسال هستیم.» بسیاری دیگر بودند که میگفتند این درخت چند سال از ما بزرگتر است؛ و بهنوعی حکایت این نخل، حکایت هر کوچه و بازاری بود و هر کس به فراخور، سخنی از آن میراند.
در سایۀ این نخل، نسلی از انسانهای شریف رشد کردند و بالیدند. اگر بخواهم علاوه بر آنچه سایت اوز امروز در مورد خانوادۀ مرحوم بازرگان منتشر کرد نکتهای اضافه کنم، بایستی از روانشاد شهربانو بازرگان یاد کنم. او که همسر مرحوم محمدشریف بازرگان بود و از طایفۀ میران اوز، زنی باکیاست و مدیر بود که میگویند چندباری که مرحوم محمدیوسف محمودی، آخرین کلانتر و نخستین شهردار اوز، به سفر میرفت، برخی امور اوز را به ایشان که در همسایگیشان میزیست، میسپرد و بهنوعی شهربانو جانشین کلانتر اوز بود که در غیاب کلانتر به رتقوفتق امور میپرداخت. این موضوع غیر از لیاقت این بانوی کاردان، نشان از توجه به زنان در اوز قدیم دارد و اینکه یک زن چگونه میتوانسته است امور شهری را در دست گیرد و جامعۀ مردسالار قدیم نیز احترام او را نگه داشته و از وی حرفشنوی داشته باشند.
حال که به جای خالی این نخل فکر میکنم، میبینم با فروافتادن این نخل گویی محلۀ محمودی در خیابان طاهری اوز بخشی از هویت خود را از دست داده است و چیزی آن میان گم شده است.
وب سایت خبری اوز امروز...
ما را در سایت وب سایت خبری اوز امروز دنبال می کنید
برچسب : برای,نخلی,دیگر,نیست, نویسنده : awazemrooz بازدید : 121 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 22:54